پانیساپانیسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

panisa

میوه فصل

میوه هایی که میشه به اصطلاح شتری برش بزنی عین هندوانه و گرمک و اینا رو بدون اینکه بهت یاد بدم پوستشو نمیخوری برام جالب بود یک کار معقول انجام دادی ...
7 تير 1393

بیدی بیدی بااااااااااا

این اسم یه که برای اسبت گذاشتی خیلی وقت برات خریدم دوست داری میندازیش زمین تو چرخش آب و شیر و چای میریزی میخوری منم که داغون میشم این صحنه رو میبینم کاری از دستم برنمیاد بکنم ...
7 تير 1393

صبح کله سحر

اگر اشتباه نکنم اینجا ساعت هفت و نیم بود بچه بگیر بخواب مگه تو خواب نداری منم بهت شیر و بسگویت دادم بخوری دلت میخواست کارتون ببینی چرت میزدی آخه مجبوری جانم چی فکر کردی این دوره ما کارتون تموم میشه بچه جان نگاه کن حال نزار مجبوری دخی جون نشسته خوابه   ...
7 تير 1393

بازی و شیطنت

یک روز از خواب ناز بیدار شدی شروع کدی با پتو ها بازی کردن اینم قیافش شیطنت از چشماش میباره قربون چشمات  کی میگه من شلوغ میکنم مامان الکی میگه  من مودب اینجا وایستادم اصلا به من میاد   به روایت تصویر     ...
7 تير 1393

کوله پشتی

این کوله پشتی برات از خانه و کاشانه خریدم اسمش بلدی اول ازش خوشت نمیامد ولی بهش عادت کردی جونم برات بگه هرجا میری میخوای کنگر بخوری لنگر بندازی با خودت میبری چون داخلش پوشک پماد زینک و یک دست لباس اضافه داخلش داری ...
7 تير 1393

نقاشی

              به نقاشی میگی نه آشی گاهی هم به کشو کمد اشاهر میکنی میگی جوجا یعنی مداد بده نقاشی کنم و جوجه بکشم البته همه چیز اولش خوبه اگر روی سرت نباشم خدای نکرده به ابزار خطر ناکی تبدیل میشه خود تبدیلش میکنی هااا تازه هم یاد گرفتی اب دهن میزنی بهش دست و پاهاتو نقاشی میکنی اون النگو هم مامان خودم برات گرفته دوستش داری عسل مامان     ...
7 تير 1393

بای باب مم

الان درست یک هفته میشه با مم بای بای کردی برای همیشه دختر گلم وقتی بزرگ شدی میدونم منو درک میکنی چون دختری درضمن بخاطر این تصمیم مهم عین بقیه سرگوفت بهم نمیزنی ازز طرفی مامانت دچار فقر آهن وکم خونی شدیده دختر گلم تو هروز بزرگتر میشی و تقاضا برای شیر بیشتر میشه این از شیر پاکتی که جایگزین شیرخودم کردم متوجه شدم  که تو روزی چقدر ازمن تقاضای شیر میکردی منم نمی دونم تونستم جوابگوی نیازت باشم یا نه ولی بخدا قبول کن که دیگه بیشتر ا این نمی تونستم دختر گلم دیگه  بدنم خیلی ضعیف شده بود خلاصه بدون کمک هیچ کس حتی پدرت موفق شدم شمارو از شیر گیرم ممنونم که عین گل لطیف با احساس برخورد کردی دختر نازم تجربه من برای تو اینه که هرگز بچه تو از سینه ...
7 تير 1393

4روز مسافرت بازم شمال

البته این دفعه به اصرار زن عموافسانه رفتیم خیلی هم بهش زحمت دادیم که اصلا خوش نگذشت با وجود شیطنتهای تو یکم سخت بود واقعا باباهم از شرمندگیمون درآمد کل سفر بامن قهر بود بعد به روایت تصویر اینجا بغل عمه معصومه بودی موقع نهار بلال خورده بودی دهنت سیاه شده بود ماهم نهار میخوردیم اینجا هم این کلاه و سطل شمال برات خریدم بریم دریا قربون لبت بشم عسل اینجا هم حسابی شن بازی کردی و باپدر بزرگت اینجاهم خسته شدی یا عطش کردی نمی دونم شیر میخوردی اینجا مسیر رفتن بود وایستادیم صبحانه بخوریم اینم صدی مامان درحال درست کردن لاک پشت باهمکاری دخی جون اینم یک روز راه افتادیم رفتیم چشمه دمکش که حیف خشک شده بود &nbs...
23 خرداد 1393

تولدت مبارک پدر عزیزم

ورجک مامان تو رو گذاشتم پش دایی مصطفی و رفتم کیک خریدم بعد گل سفارش دادم بعد دسری که خاله سدی درست کرده ود گرفتم رفتم رستوران غروب هم که پنجشنبه 22 خرداد یعنی دیرو ز بود مرسم بود کل خیابونها شلوغ بود چند اعتی تو خیابون بودیم بعد رفتیم رستوران اما باب از سوپرایزم اصلا خوشش نیامد کلی غر زدم گفت من نمی تونم اینجا کیک بخورم و ببرم بعد مجبور شدم کیک بیارم خونه بقیه تولد خونه بگیریم البته دلیل داشت ولی من زیاد قانع نشدم میگفت بهخاطر دوستهام و ........... البته خجالتی هم هست چمیدونم مادر ...
23 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به panisa می باشد