پانیساپانیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

panisa

پانیسا

مهمونی

28 بهمن تولد ایسان دختر خاله ات هستش ولی بنا با دلایلی خاله سودی مجبور شد دیروز یه مهمونی کوچیک بگیره که تو از صبح بیدار شدی همش به عشق ایسان بودی ودوست داشتی زود عصری بشه بریم بعدا عکس میزارم
16 اسفند 1393

یه خاطره خیلی دردناک و تلخ

مشغول خونه تکونی عید هستم که شما اسیب دیدی در حضور من و پدرت کلا چند ثانیه هم نشد که از رو تخت ما افتادی پشت سرت شکاف برداشت خاطره تلخی که فکر نکنم هرگز فراموشش کنم خون از پشت سرت میامد مامانت بمیره ترسیده بودم در حد مرگ داشتم جون میدادم با هر اشک تو هزاران اشک ریختم و با هر ناله تو هزاران بار مردم و زنده شدم تو قسمت بیمارستان عمل سرپایی پرستار ها که حال منو دیدن دلشون سوخت رو زمین نشستم و دیگه خودمو باخته بودم الکی گفتن برو دنبال پرونده رفتم تا پدر اوردت وگفت تموم شد دوتا بخیه زدن کلی التماس کردم تا زیاد اذیت نشی اون شخصی که بخیه میزد خودم جلوش عین یه بچه حس کردم وقتی التماسش میکردم میگفتم اذیتش نکن نزار اذیت بشه ترو خدا خدا به بقیه جاهای ب...
8 اسفند 1393

سالگرد ازواج

متاسفانه امسال سالگرد ازدواجمون با یک خاطره خیلی تلخ گره خورده خدایا فقط از خودت میخوام این ابرهای تیره رو از سر زندگیم کنار بزن خدایا کمکم کن جز تو هیچ کس تو این دنیا این قدرت نداره تا زندگی یه ادم نجات بده خدیا به همین روز مقدس قسمت میدم همه چیز همین امروز درست بشه
8 دی 1393

چند عکس جالب

متاسفانه همیشه اینجا جلوی تلوزیونی هرچی هم بهت میگیم اصلا فدات سر بزیر کاش همیشه اینقدر اروم بودی ورجک حالا اینجارو نگفتم شیونی از چشات میباره قبونت بشم ...
27 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به panisa می باشد