پانیساپانیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

panisa

یه خاطره خیلی دردناک و تلخ

1393/12/8 22:34
نویسنده : SEDIMAMAN
544 بازدید
اشتراک گذاری

مشغول خونه تکونی عید هستم که شما اسیب دیدی در حضور من و پدرت کلا چند ثانیه هم نشد که از رو تخت ما افتادی پشت سرت شکاف برداشت خاطره تلخی که فکر نکنم هرگز فراموشش کنم خون از پشت سرت میامد مامانت بمیره ترسیده بودم در حد مرگ داشتم جون میدادم با هر اشک تو هزاران اشک ریختم و با هر ناله تو هزاران بار مردم و زنده شدم تو قسمت بیمارستان عمل سرپایی پرستار ها که حال منو دیدن دلشون سوخت رو زمین نشستم و دیگه خودمو باخته بودم الکی گفتن برو دنبال پرونده رفتم تا پدر اوردت وگفت تموم شد دوتا بخیه زدن کلی التماس کردم تا زیاد اذیت نشی اون شخصی که بخیه میزد خودم جلوش عین یه بچه حس کردم وقتی التماسش میکردم میگفتم اذیتش نکن نزار اذیت بشه ترو خدا خدا به بقیه جاهای بدنت رحم کرد شب اول با بدختی خوابیدم همش میترسیدم اذیت بشی که چند بار بیدار شدی صبح عین  جنازه بودم خدارو شکر پدرت جمعه خونه بود اما گاهی از سرت چیزی می گفتی ما حواست پرت میکردیم گفتنی زیاد اما دلم نمیاد بگم مامان فدات بشه پنجشنبه هفته دیگه باید بخیه هاتو بکشیم فردا عصر ببریمت حموم و بعد ضد عفونی و پماد شربت انتی بیوتیک هم دادن تا عفونت نکنه که میریزم تو اب پرتقال تا متوجه نشی خدا کمکم کنه خیلی بده خدا هیچ مادری بابچه اش امتحان نکنه برای  پانی دعا کنید

راستی جمعه اخر سال اش نذر کردم برات

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان سمیرا و بابا مسعود
8 اسفند 93 23:29
انشاالله هر چه سریع تر دختر گلتون بهتر بشه...و همیشه در پناه خدا سالم و شاد زندگی بکنه
مامان زهرا
11 اسفند 93 14:08
اي بابا ! الهي بميرم ،چشمش زدن خانوم گل رو ... بازم خدا رو صد هزار مرتبه شكر كه اتفاق بدتري نيوفتاده و بلا از سرش رفع شده ! هزار ماشاالله شيطونن ديگه ،امروز هم كيان پاش رو گذاشت رو يه جسم تيز و كف پاش بريد ... اولا كه كلي گريه كرد و خون اومد و دوما هم كه من رو از كار و زندگي و خونه تكوني انداخت !!! ان شاالله كه زود خوب ميشه و شما هم از نگراني درمياين ... ببوس گل دختر رو ... خدانکنه زهرا مراقبش باش بخدا اگر بدونی چه بلایی سرم امد این مدت ممنونم ازت از شما همه دوستانی که بهم لطف داشتن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به panisa می باشد